بازدید

گویا پانزدهم مهر مقرر شده حضرت آقا ولایت ما را سیاحت کنند

امروز، جلوی پلیس راه،

یک عالمه ماشین آلات به کار بود

آتش نشانی، 

کامیون، 

 الخ


یک عالمه تنة درخت نخل که گویا با هدف بازسازی مناطق جنگی جنوب در سرمای ولایت ما وادار به اقامت شده بود

...

فکر می کردم اگر بجای حضرت آقا بودم،

 اگر قرار پانزهم داشتم، حتما دهم سفر می کردم!

و فکر میکردم حتما دلخور می شدم از اینکه اینهمه کار واجب و جای واجب برای هزینه هست، منتهی،

این حرکات... !


بنیاد فرح که راه افتاد،

 سالهای سال پیش،

 گویا روال این بود که شهبانو و ایادی سر زده هر بار به جایی سرکشی می کرده اند و طبعاً اصلاحاتی به چشمشان می آمده تا اینکه حضرات ساواک به بهانه حفظ امنیت حضرات درخواست می کنند اگر جایی قصد بازدید دارند از قبل اعلام کنند.

این اعلام همان و به ضرب و زور و سریع، راست و ریست کردن محل و بزک کردن و رفع سوری مشکلات به دنبال آن،

 عملا عین آفتی، بنیاد فرخ را از درون ترکاند!

اینها همه از خاطرات خود فرح دیبا بود که یکی دو سال پیش در برنامه من و تو شنیدم و خب،

 نوعی عبرت که خود من نتوانستم آنرا پیاده کنم.

در سرکشی به ساختمانها، هرکجا اینجور سرزده می رفتی، هم بی احترام می شدی هم چه بسا خطر جانی بیخ گوشت برو بیا می کرد. این بود که ترجیح می دادی با اعلام قبلی بروی که بلکه یکی با سر و پا در محل  حاضر باشد و بلکه سامانی به کار داده باشند. 

من نتوانستم!

در کار ما تفاوت چندانی نداشت چون باید آرماتور ها به هم پیچیده می شد منتهی،

من ، نتوانستم!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

جبّه های ناب

هفت و خرده ای،

آبادی.

شام را خوردیم. 

طبق معمول ،

 نخودآب!

همان دیزی شما. 

کم نمک منتهی.

خوشمزه است. دستپخت مادرمان.

هوا نسبتا سرد شده است. 

هنوز بخاری موضوعیتی ندارد امّا،

 سرد شده است.

زندگی،

نسبتاً روستایی است.

المانهای زندگی روستایی با نمود امروزی،

کمابیش جاری است.

هم از نوع غذا،

 هم از وقت غذا،

هم اصلاح موهای بابام، به دست حضرت اخوی،

 هم صندوق انگوری که به بند کشیده می شود و آویخته می شود که کشمش سبز بشود و حبّه های کف صندوق که به آن تورکه گفته می شود، اصولاً باب طبع شراب یا شیره که خب موضوعیتی ندارد و خورده می شود یکراست.

عموما رسیده ترین و خوشمزه ترین حبّه های انگور، از باسه جدا می شوند و به نوعی، بهترین هستند، برای هر کار گرچه، چون از خوشه جداشده اند، بازار روی خوش نشان نمی دهد بهشان.

یاد خواهرمان افتادیم که از خوشة ما جدا شد و رفت.

 حیف که من مانده ام اینجا.

بی شک، او رسیده تر از من بود

کامل تر

بهتر

...

سال دیگر

انشاالله



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

تشکر از غدیر


خدا سایة آقا رو رو سر ما مستدام بداره که امروز به مناسبت فردا، بجای نون پنیر، بستنی دادند به ما !


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

رحمت


هه هه گفتم براتون ؟

نگفتم؟

حالا بگم؟

گویا اینجورکیه که اگه کسی اون بیماری شیکّه منو داشته باشه ،

همون بلژیک منظورمه،

این احتمال سکته قلبی اش کم می شه!

خخخخخخخخخخخخخخخ دلتون بخواد !


شاعر می فرماید

خدا گر ز حکمت ببندد دری

ز رحمت گشاید در دیگری


البته، این رفیق بی تربیت ما این شعر رو واسه یک جاهای دیگه ای به کار می برد.


وای اینو بگم ! آقا ما یک  همسایه داریم راننده است، قدّ گوریل!

خیلی هجو ها! افتضاح!

بعد من همیشه می گفتم چطوری این خانومه رو دادن به این بشکة بی سر و ته؟

سوال بود برام.

امروز صبح خانومه حسب اتفاق مجبور شد سوار آسانسور بشه و دو طبقه با هم بیایم پایین

وااااااااقعاً که من کورم!

خانومه یک دکلی بود واسه خودش که اگه غیر از این بود، قطعاً سر بچه ولش مرده بود زیرش چه برسه که دومی رو هم بزاد !

خعلی گنده ! وای وای وای ! چی بودن اینها !!!

خدایا شکرت که ما لاغریم! الحمدلله!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

آمار!

چه آمار باحالی می ده این وبلاگ

الانه دیدم ساعت اوج مصرف اراجیف وب، ده صبح و ده شب است!

خخخخخخخخخخ!


ده صبح

ده شب!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

کلاه برداری میوه ای

آقا این قاسومی سرم کلاه گذاشت!

گفت هلوهاش هسته جداست، سر هم بود!

به یمن پیدا شدن کیفم توی خونه، تصمیم گرفتم فردا واسه رفقا میوه ببرم!

شش تا هلو خریدم قدّ هندونه، 

الانه اومدم می بینم لامصّب رو باید عین انار، تو حموم بخوره آده! از بس می ریزه به سر و جون آدم!

خدا خفه کنه قاسمی رو به حقّ علی !

همین


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

شام


عباد الله !

اوصی کم و نفسی به تقوی الله !

و نظم امرکم !

عباد الله !

ناهار چی دارید؟

من که باید برم رستوران امروز

دیگه هییییییییییچ چیز قابل اکلی تو خونه نیست!

هیچی!

انگار بگو موریانه زده باشه به منزل !

همین دیشب هم نون پنیر خوردم با هندونه.

بعد، پیغام دادم واسه این رفیقم که میگفت من شبها معمولا سبک می خورم یا میوه یا نون و پنیری چیزی

براش نوشتم ریدم تو این زندگی سگی که آدم بخواد شام نون پنیر بخوره !

والله!

شانسش گفت تلگرامشو چک نکرده بود وگرنه خیلی تو ذوقش می خورد!

طفلک از اقصی نقاط مملکت پا شده اومده اصفهان زن کرده است،

که شام نون و پنیر بخوره؟؟!!!

ابادی خودش چه عیب داشت؟

گفته بود دخترهای محل خودمون شاشو بودند !

هعی !


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

باژگونگی !


تقریبا چند روزی یکبار، یکی دانشجو میاد سروقت همکارمون که موضوع پایان نامه بگیره و الخ
پسرها، خیلی صریح می گن که نه این سخته، این طول می کشه، اینو بلد نیستم
درمورد دخترها، واقعا گاهی دلم می سوزه. وقتی بهشون می گه این مناسب شما نیست که برید بمونید. هفت ساعت راهه تا اینجا و الخ و دولخ
نمی دونم، دخترها، واسه اثبات کردن خودشونه که اینطور می خوان ب چسبند به کارهای عجیب و غریب؟
بعدش چی؟
شاید باید یک آسانسور فرهنگی یا یک چاااااااه فرهنگی جلوی پای جامعة علیل ما واقع بشه که رفتن یک دختر به یک پروژه بیابونی، منع نباشه هرچند، یکی از موضوعات مطرح در دادگاههای امریکا، شکایت هایی است که زنان درجه دار از هم رزمان ذکورشون توی افغانستان دارند مبنی به اینکه فلانی کون ما گذاشت!
می گم یعنی خیلی هم که پیشرفته بشی تو این شاخه و زن ومردی نکنی، آخرش، سنّت حسنه الهی که همانا بزو بزو باشه پیاده می شه! یا به صلح، یا به زور!
تو فیلم کابویی می گفت تا شب وقت داری که فکر کنی و نسبت به من حس خوبی پیدا کنی
معاونش می گفت رئیس، کارتو بکن
و رئیس می گفت نه اولاغ! گلی که خودش بشکفه عطر و بوش فرق می کنه با غنچه ای که زورکی، بازش کنی !
جالبه تو اون فیلم، همین فردین بازی ها، گل رو می شکوفانید، شکوفاندنی !


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

خاله

از دیروز تا حالا دارم از این همکارمون می پرسم اسم خاله بچه اش چیه،

نمیگه!

بابا! قدیم مردم نسبت به اسم زنشون و مامانشون و خواهرشون غیرت د اشتند،

این یارو به خالة مهد کودک بچه اش غیرت  داره !

خب بگو اسم لامصّبشو! نمی خوام که برم خواستگارون! میخوام ببینم بچه اش زیر دست کی داره بزرگ می شه!

نمی گه!

نه که ندونه ها!

می گم مگه بچه ات از خاله هاش حرف نمی زنه؟ می گه چرا! خیییلی هم حرف می زنه! گاهی بهش می گم فلانی بسه چقدر حرف می زنی بعد می گه نه یکم دیگه بگم، یکبار دیگه بگم!

خخخخخخخخ! دیدم اون دختر زبون درازشو !


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah

بی موبایل


امروز صبح یک عالمه وسیله دستم گرفتم که مثلا ظهر از سر راه برم آبادی و فردا برم دنبال کار مالیات.

وسطهای راه، دیدم موبایلم انگار نیست. اثری از علامت بلوتوثش رو برد جلوی ماشین نبود!

کشیدم کنار و نگاه کردم دیدم که بعله. کیف محترم، همراهم نیست.

فکر کردم و می کنم که بخاطر اوووووونهمه چیزی که دستم بود، از سبد دبه های خالی تا  لپ تاب، دقت نکرده ام که کیفمو بر نداشتم منتهی، الان که نشستم پشت سیستمم، می گم کاش برگشته بودم سراغش!

نود و نه درصد مطمئنم که تو خونه جا گذاشتمش منتهی،

امان از اون یک درصد که وزنش، بیش از نود و نه درصده!

خخخخخخخخخ!

بدیش اینه که موبایلمم توش مونده و قطعا امروز آبجی خانومه زنگ می زنه ببینه  ناهار برام بذاره یا نذاره و خب پیدا نمی کنه  منو و دلواپسی و مجدد،

الخ و دولخ!

کاش شماره اش رو حفظم بود !

حالا بیدار بشه خودم زودتر زنگ می زنم خونه.

چقدر بده آدم به چیزی عادت کنه! حتی اگه کیف دستی اش باشه!

تو حیاط شرکت داشتم راه می رفتم، حس می کردم وزنه تعادلم رو کولم نیست!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
arash shah