هفت و خرده ای،

آبادی.

شام را خوردیم. 

طبق معمول ،

 نخودآب!

همان دیزی شما. 

کم نمک منتهی.

خوشمزه است. دستپخت مادرمان.

هوا نسبتا سرد شده است. 

هنوز بخاری موضوعیتی ندارد امّا،

 سرد شده است.

زندگی،

نسبتاً روستایی است.

المانهای زندگی روستایی با نمود امروزی،

کمابیش جاری است.

هم از نوع غذا،

 هم از وقت غذا،

هم اصلاح موهای بابام، به دست حضرت اخوی،

 هم صندوق انگوری که به بند کشیده می شود و آویخته می شود که کشمش سبز بشود و حبّه های کف صندوق که به آن تورکه گفته می شود، اصولاً باب طبع شراب یا شیره که خب موضوعیتی ندارد و خورده می شود یکراست.

عموما رسیده ترین و خوشمزه ترین حبّه های انگور، از باسه جدا می شوند و به نوعی، بهترین هستند، برای هر کار گرچه، چون از خوشه جداشده اند، بازار روی خوش نشان نمی دهد بهشان.

یاد خواهرمان افتادیم که از خوشة ما جدا شد و رفت.

 حیف که من مانده ام اینجا.

بی شک، او رسیده تر از من بود

کامل تر

بهتر

...

سال دیگر

انشاالله